غزلی زیبا با نام زمزمه های غزل از غزل سعیدی
زمزمه های غزل
کمی دلگیرم از دنیای بی رحم و غم آلوده
و فردایی که در فنجان فالم تار می افتد
غمی بر شانه های من نشسته گرچه حقم نیست
ولی از بیم ان جان و تنم بیمار می افتد
فضای خانه غمگین ودلم بی تاب و سرگشته
خیال سایه ای ارام بر دیوار می افتد
کسی در گوشه ی دنجی به یاد خاطرات توست مچاله خاطراتم گوشه ی انبار می افتد
تو مثل زلزله من ارگ تاریخی بم بودم
ندانستم غمت بر من چونان آوار می افتدد مرااندوه بی پایان بعد از تو به یغما برد
و تکرار غم هر شب چه طوطی وار می افتد
غروبی گشته ام در گرگ و میش عمر بیهوده گذارم عاقبت بر پای چوب دار می افتد
شاعر : غزل سعیدی
|